عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

سرحال شدن گل پسر مامان

سلام گل پسری خودم رهام جون حالت یه کم بهتر شده عزیزکم امیدوارم هیچ وقت مریض نباشی دیروز عصر بهاره جون(دوست مامانی)اومد رفتیم بیرون یه دوری زدیم خوش گذشت البته تو  که بیشترشو خواب بودی رهامی خیلی بد دارو می خوری اینقد دلم برات می سوزه .با بابایی دیروز رفتیم پیش پدرجون بیمارستا ن اکباتان خدا رو شکر جواب آنژیو خوب بوده رهام جون دیروز با آریا و آندیا و ارسطو سه قلوهای خاله بهاره تلفنی صحبت کردی قول دادم تا آخر هفته ببرمت پیششون رهامی از این بازیا که اسمشم و بلد نیستم برات خریدم ولی خاله پریوش نمیزاره بدم دستت خیلی بدش میاد  این عکسا رو دیروز بعدازظهر ازت گرفتم عسیسم این...
29 شهريور 1390

سحرخيزي رهام جون

  سلام پسملي  ديروز اومدم خونه مادر جون (مامان بابايي) برده بودت حموم   مي گفت كلي گريه كردي بميرم الهي ديشب رفتيم خونه مادرجون اينا خوابيديم آخه پدر جون(باباي بابايي) بيمارستان بستري بود صبح آنژيوگرافي بايد شه براش دعا كن   ديشب كه پدرمون و درآوردي تا خوابت برد نمي دونم كجات درد مي كرد عزيزدلم   امروزم كه قربونش برم سحر خيز شده بود اين عكسارم خونه مامي جون (مامان من) گرفتم ساعت 7.30صبح عكسارو گرفتم نذاشتي تا ساعت 10بيام سركار برده بودمت پيش خاله پريوش عاشق رقص نلي هستي (مسابقه رقص خرداديان)داري باهاش ميرقصي البته نشسته  ...
28 شهريور 1390

دندون درآوردن عزيز دلم

سلام پسر گلم حالت خوب نشده   گریم گرفته دیشب حالت خیلی خیلی بد بود خیلی گریه می کردی فک کنم دندون تختاتو داری در میاری قربون دندونا ي خوشگلت برم عسیسم  الهی بمیرم کاری از دستم برنمیاد دیشب فقط دلت می خواست بچسبی بهم بغل بابایی هم نمی رفتی الان سرکارم ولی دلم پیش تو رهام خیلی دوست دارم عزیز دلم سعی می کنم هر روز ازت عکس بگیرم این عکسارو دیروز بعدازظهر ازت گرفتم این عکس و با ارگی که دایی جون از مشهد برات آورده بود ازت گرفتم خواننده كوچولوي من   اين ست لوازم و خاله مرجان پارسال عيد غدير برات آورده بود ديروز هي نق زدي گفتي از بالاي كمد  بيارمش پايين ...
27 شهريور 1390

سرما خوردگي نفسي مامان

رهام جون پنج شنبه شب خيلي حالت بد شد نمي دونم كي و كجا سرماخوردي شايد صبح كه مي خواستم برم سر كار بردمت خونه مادرجون اينا منتظر آژانس بودم بهت سرما زده الهي مامان بميره خيلي آبريزش بيني داري جمعه ظهر با بابايي برديمت كلينيك دكتر قريب دكتر چند تا شربت برات نوشت با چه بدبختي بهت دارو مي دادم بماند. جمعه بدي بود چون تو حالت خوب نبود فقط جلو پريز برق مادر جون اينا ساكت مي شدي هي روشن خاموش مي كردي وقتي لامپ و روشن مي كردي به لامپ اشاره مي كردي و مي گفتي بق بق .ماشينتو آورديم برديمت حياط الهي بميرم اصلاً حال نكردي سرت و گذاشته بودي رو صندلي و نق هم نمي زدي فك كنم اثر داروها بود .ديشبم تا صبح فقط نق زدي شيرم...
26 شهريور 1390

کارای جدید رهام جون

سلام رهام جون یه سری از کارای جدیدتو برات می نویسم موقع نماز خوندنم میای می شینی روبه روم میگی ابر ابر قربونت برم میگم بوس پرت کن دستای نازتو میاری میزاری رو لبای کوچولوت یواش یواش داری نه رو میگی اسم طنازم (دختر دایی حسین) خیلی ناز میگی .میگی ناناز دیشب یاد گرفتی از تخت مادرجون اینا پایین بیای از وسط تخت برمی گشتی دمر رو تخت می خوابیدی و می اومدی پایین دورت بگردم پسملی گلم تو تراس با هم بازی می کنیم بیرون ونگاه می کنی و باهمه بای بای می کنی عاشق بای بای کردنت هستم                   &...
24 شهريور 1390

بدخوابي رهامي

سلام پسملی خودم رهامم تازگیاموقع غذا خوردن یه قاشق غذا می خوری یه بار تف می کنی همه رو بیرون  تموم خونه و لباساتو کثیف می کنی راستی تا یادم نرفته یاد گرفتی می چرخی و عقب عقب راه میری دیشب پدرمونو درآوردی خوابت نمی اومد همش می خواستی بری تو کالسکت ساعت ١٢شب بردمت تو پارکینگ و حیاط  چرخوندمت که  بخوابی اما تو خوابت نبرد بابایی با ماشین بردت بیرون بازم خوابت نبرد وای نمی دونی چقد جیغ زدی سرمونو بردی    بلاخره ساعت یک ونیم با هزار بدبختی خوابت برد نفسی. این عکسها رو بعدازظهر وقتی از خواب پاشدی ازت گرفتم خوشگل پسر رهام جون امیدوارم بزرگ شدی این عکس...
23 شهريور 1390

حلقه هوش اردكي

سلام پسملي خودم رهام جون امروز خاله مرجان(دوست ماماني) با دخمل خوشگلش سايان جون اومدن خونمون خيلي خوش گذشت عصر باهمديگه رفتيم فروشگاه هنر واسه سايان لوازم تحرير بخريم منم واست يه حلقه هوش خريدم اينم عكسش     راستي رهامم اينم عكساي سوغاتي اصفهان كه باباي واست آورده بود                                                        ...
22 شهريور 1390

گلدون

رهام مامان این گلدون و وقتی تو به دنیا اومدی خریدم گذاشتیم تو تراس البته تو این عکس گلاش یه کم پژمرده شدن ولی من که عاشقشم رهام جون این عکس و تو بیشه خرم آباد رفته بودیم خونه دوست من (سایان) گرفتیم.خرداد ١٣٩٠ تو ١٠ماهت بود . ...
21 شهريور 1390

عکسهای رهام جون

سلام مامی جون رهام گلم دیشب خیلی بد خوابیدی تا صبح صد بار بلند شدم رهام جون می خوام امروز برات چند تا عکس بذارم تو وبلاگت آخه امروز کارم کمه قربونت برم رهام جون این کیک و خاله پریوش برات درست کرده بود آخه ما برات ماهگرد می گرفتیم این کیک و برا پایان ٩ماهگیت درست کردیم که فرداش رفتیم تهران خونه مادرجون عمو حسام این کیک و واست خرید خوش به حالت ها عزیز دلم رهام جون این موتور چهار چرخم خاله مرجان دوست مامانی (مامان سایان جون) برات خریده  رهام جون با بابایی عصرها می رفتی بلوار عاشق این تاپ بودی ولی وقتی سوار می شدی کار هیچ کس نبودپایین آوردنت اینقد گریه می کردی که همه دلشون واست می سوخت و ...
21 شهريور 1390

گريه

سلام قربونت برم رهام جون بابايي از مسافرت برگشت برات يه ماشين و يه بلوز شلوار خيلي خوشگل  آورده بود. شب رفتيم خونه مادرجون با صورت خوردي زمين كلي از بينيت خون اومد   نمي دوني چقد گريه كردم الهي مامان بميره برات رهام جون نمي دوني چقد دلم واست سوخت آخه چرا اينقد مي خوري زمين خيلي خيلي تند راه ميري نفسي   ...
20 شهريور 1390